کوچه آنقدر تنگـــــــــ بود
که نمیشد از دستــــــــِ نامردان فرار کرد !
کوچه آنقدر تنگـــــــــ بود
که نمیشد از دستــــــــِ نامردان فرار کرد !
عجیبـــــــــ استـــــــــ !
مدینه اینقدر نانجیبـــــــــ نداشتـــــــــ !
همه میدانستند اویی که پشتـــــــِ در استــــــــ ،
پارهی تنی پیامبر بود ،
اما...
علی در خانه دید ،
آنچه را که حسین در غربتــــــــ ندید :
هتکــــــــِ حرمتــــــــ به ناموس !
بیرون نیایید و بیعتــــــــ نکنید اگر ،
آتشتان میزنمـ !
صدای عمر بود ... از پشتــــــــِ در !!!
+خدا!
من به دلم قولِ عرفه دادهام !
مرا پیشِ دلم بدقول نکن!
بعدِ فاطمه
واگویهی علی این استـــــــــ :
اگر دستمـ بسته نبود ...
+ صدمین پست!
هورا :)
حسن گریه میکرد
و مشتـــــــــ به دیوار می کوبید !
هیچکس اما نمیدانستـــــــــ چــــــرا !
قدِ خمیده که زیرِ چـــــــــادر پنهانکردنی نیستــــــــــــ !
این آخرها
پاسخِ "الجار ثُمَّ الدّار" شدهبود :
" خدایا! ما را از دستــــــــِـ زهرا خلاص کن !"
لطافتـــــــــِ گل چ ــــــــه می فهمد چیستــــــــــ ؟!
+ من فحش ها را به جان می خرم، اما از قاتلینِ مادرم می نویسم و لعنشان می کنم!
همین دستی که امروز
بر سرِ غسلِ تو می لرزد!