زمان، صاحبــــــــ دارد .
دلِ من، نه ؟!
با من از آن در درآی که شایستهی رحمتی ،
نه از آن روی که سزاوار عذابمـ .
آدمـ ها همه در نسبتشان با تو تعریفــــــــ میشوند :
پدرتــــــــ ...
همسرتــــــــ ...
فرزندتـــــــــ ...
.
.
.
دشمنتــــــــ !
کارش به آنجا کشیدهبود
که به خواهرش التماسِ دعا میگفتـــــــ
در نمازهای شبـــــــــ ...
میدانستــــــــ پاسخشان "آری" استـــــــــ ،
اما باز هم پرسید :
"آیا کشتنِ من و شکستنِ حریمـِ من رواستـــــــــ ؟"
راهی کربلا شدن و
سر به راه شدن
همیشه هم در نسبت مستقیمـ نیستند !
تیر به مشکـــــــــ که خورد ،
علقمه شرمـِ بودنش را به دریا ریختـــــــــ .
"یا اَشباهَ الرِّجالَ لا رِجال" را
عــــــــلی به ما همـ گفتهبود .
پردهی اشکـــــــــ صحنه را تار کردهبود .
اما بچهها سرخی میخ را خوبـــــــــ دیدند .
" یا اَیُّهَا الاِنسانُ ما غَرَّکــَــــــ بِرَبِّکــَــــــ الکَریمـ "
نمیدانمـ !
باور کن نمیدانمـ !
قرنهاستـــــــــ که نیامدهای .
دیگر چندشنبهاش چه فرقی میکند ؟
فقط خدا میداند
بر عـــــــــلی چه گذشتـــــــــ !
از کوچه ...
تا کوفه !
کدام حجِ ناتمامـ ؟
این خودِ کعبه بود که کوفه میرفتــــــــ .
بعدِ عمری اطاعتــــــــــ
یکـــــــــ بار از اربابش خواستهای داشتـــــــــ :
"مرا با خودتــــــــــ به خیمه ها نبر."
70 سال گذشتهبود.
اما چوبـــــــــ میزد و می گفتـــــــــ :
"لا خَبَرَ جاءَ وَ لا وَحیَ نَزَل"
پیکرتــــــــــ در بیابان رها شد
تا درندگان همـ سهمـِ بوسهی خود را برگیرند .
روزی خواهدآمد
که همگان وارد جهنمـ میشوند
و او متقین را بیرون خواهدکشید .